محل تبلیغات شما



اولین هفته ای که دانشکده بودیم کلاسامون برخلاف خیلی از دانگاه های دیگه تقریبا منظم برگزار میشد کلا دامغان مهد اجرای قوانین در کل دنیاس اجرای تمام قوانین با رعایت تمام جزئیات ای الله ای الله اقا ما کلاسامون تموم شد و شد اخر هفته منو پریسا تنها بودیم هنوز پدرمادر من تهران بودن و باید برای دیدنشون میرفتم تهران پریساهم باید میرفت خونه شون تا وسایلش رو بیاره تصمیمی گرفتیم باهم بریم تهران اونم با قطار اقا ما بلیط ساعت 8 صبح رو گرفتیم فردا صبح ساعت 7 از خواب
روزای اول کنارهم بودنمون داشت پشت سر هم میگذشت و ما خداروشکر روزبه روز باهم صمیمی تر میشدیم و البته دوستانه تر از همون اول باهم توافق کردیم که جمعه ها که ناهار و شام نداشتیم باهم دیگه درست کنیم و تکی غذا درست نکنیم این اولین توافق اتاق ما بود ظهر جمعه به نیت درست کردن برنج از خواب پا شدیم منو مبینا و محدثه بماند که پریسا جان بعدها هنرنمایی شون رو به ما نشون دادن یادمه برنج درست کردیم خدایی هم خوب در اومد من چون بیرجندی هستم و زعفرون کاریم معمولا زعفرون
ای الله این جمله که بعنوان تیتر انتخابش کردم یه داستان داره ما تو اتاق چهارنفره مون چهارنفر با عقاید مختلف هستیم البته خداروشکر با هیچ که نه ولی با اختلافات کمی نسبت به مواضع و عقاید هم روبرو میشیم مثلا منو محدثه چادری هستیم مبینا و پریساهم مانتویی اما انصافا این وضوعات و این تفاوت ها هیچ وقت مارو ازهم دور نکرده و هر روز از روز قبل بهتر و صمیمی تر بچه هایی که اتاق های بغلی ما بودن خب هم شبیه ما بود بین شون هم خیلی متفاوت تر از ما یه بار که بچه ها همگی تو
منو مبینا و پریسا که دیگه کم کم به هم دیگه عادت کرده بودیم و میشه گفت که باهم دوست شده بودیم. فک میکنم یه دوسه روزی از اومدن مبینا میگذشت که نفر چهارم اتاق ما و در واقع نفر چهارم تیم مون اومد محدثه خانووم گل گلاب یه دخمل ریزه میزه ی کوچولو و محجبه و مقید و البته خیلی مهربون به جرات میتونم بگم چه جاها که اگه این بچه نبود اتفاقاتی بس وحشتناک و مفسدانه تو اتاق ما میفتاد محدثه و مادرش اومدن تو اتاق و ماهم شروع کردیم به سلام و احوال پرسی و.
صبح روز بعد با صدای سرپرست خوابگاه که داشت میگفت کلاس امروز ورودی های 97 کنسل شده از خواب بیدارشدیم البته کلاس بعدظر سرجاش بود روال رفتن ما به کلاسایی که هنوز برامون تازگی داشت تا دو سه روزی ادامه داشت واما اون اتفاق بزرگ ورود حاجی مون ورود باشکوه سید اولاد پیغمبر که بدون شک تا الان به ما اثبات شده که جد بزرگوارشون اساسی باهاش مشکل داره منو پریسا از دانشگاه برگشتیم خوابگاه دوراتاقو که باز کردیم یهو یه نفر که روی تخت روبروی در اتاق و طبقه بالا ی تخت من
سلام سلام برای اونایی که تجربه دانشجو شدن رو داشتن و البته اونایی که تو خوابگاه بودن این مدت میتونه جز بهترین و پرخاطره ترین روزهای زندگی شون باشه البته این موضوع بعد از خاطرات سربازی اقایون هست. دعوت میکنم با من در مرور خاطرات جالب و تلخ و شیرین روزهای دانشجوییم همراه باشید
اگر شماهم ازمخاطبان سخنان اقای دکتر باشید پس جای خوشحالی داره چون حرافای ایشون سراسر درس و پند و اندرزه. یکبار شنیدم ایشون گفتن اگر کسی بگه چون فلانی رفته من دارم میمیرم ادم ضعیفیه!! رفت که رفت. خبری نشده!!! این صحبت آقاب دکتر مخالفین و موافقین زیادی داشت که اکثرا هم مخالفین بودن حالا این یعنی چی؟؟ بامن همراه باشید
خیلی ها امدند و رفتند تا ما بدانیم راهی نداریم جز دوست داشتن یکدیگر راهی نداریم جز محبت بهای گرانی پرداخته شد تا بدانیم جنگ هرگز و هرگز برنده ای ندارد و درنهایت انچه میماند گل سرخی ست که از زیر انبوه خاکستر خانه های سوخته و اجساد بی جان سر براورده. میدانیم تنها راه نجات عاشق ماندن است بی وقفه محبت کردن است بدون انتظار لبی را خندان کردن است میدانیم تنها اواز ماندگار صدایی ست که از قلب های مشتاق خوشحال کردن دیگران است

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ کوچولوی من مشاوره